در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه.....
بی شک آغوش تو
از عجایب دنیاست
واردش که می شوم زمان بی معنا می شود
هیچ بعدی ندارد
بی آنکه نفس بکشم ،روحم تازه می شود
خوش به حال باد ...
گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…
دمش گرم...!!!
باران را می گویم...
امشب به روی شانه ام زد و گفت:
تو امشب خسته ای .. استراحت کن!!
من بجایت امشب تا صبح میبارم....
رفت....به سلامت !!!
من خدا نیستم بگویم صد بار اگر توبه شکستی باز آی ،
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود می برد حق بازگشت ندارد !
رفتنش مردانه نبود !! لااقل مرد باشد و بر نگردد ،
خط زدن بر من پایان من نیست ، آغاز بی لیاقتی توست....
عطری که از حوالی پرچم وزیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا
صد کوچه بازکنید محرم رسیده است . . .
چه جوری طاقت بیارم بی تو بدون چشمات
چه جوری یادم نیارم زدی زیر همه حرفات
اینم از تو که نموندی زدی قلبمو شکوندی
اینم از تو که دونسته پر و بالمو سوزوندی
نمیدونستم که رویا نمیدونستم یه خوابی
کاشکی بودی و می دیدی واسه من نمونده حالی
من بدون تو شکستم چشامو رو دنیا بستم
منی که همیشه گفتم عاشقت بودم و هستم
تموم درد من اینه تو دونسته دل شکوندی
بی وفا شدی تا عشقو از توی چشام تو خوندی
بـــودنـــــــــت
حتی همین قدر محال
تن پوشی است بر عریانی روح خالی ام....
باش .... حتی همین قدر دور ...
حتی همین قدر محال
هر چه هستی باش ...
شاید سهم من از تو
همین دوری و محال بودن است عزیز
همین خواستن ها نرسیدن ها
تـنــهایـی یـعنـی :
نـه خــودش هــست کـه از تـــنهایــی درت بیـــاره !
نـه فـــکرش اجـــازه مـــیده ،
تــــنهاییــت رو بــا کـسی دیـــگه پُـــر کـــنی ...
می دانی ....!!
عاشـق تـرین مرد دنیــا آدم بود!
که تـــــــــمام بـــهشـت را بـرای لــبخند حوا فــروخــت...
شب را دوست دارم
چرا که در تــــاریکی
چهره هــــــا مشخص نیست
و هــــر لحظه
این امیـــــد در درونــــم ریشه می زند
که آمـــــده ای
ولــــی من ندیده ام تو را
این روزها که از دست مشکلات زندگی بی هواس راه میروی مواظب باش خودت
را در دل کسی نیندازی
یارهای امروز فقط همـــزبان میخواهند نه همـــدرد...
زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی...
ﺑﺒــــــــــﺎﺭ ﺑــــــــﺎﺭﺍﻥ .…
ﻣـــــــــــــﻦ ﺳـــــــــــفر ﮐـــــــﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭم ﮐــــــــﻪ
ﯾــــــــﺎﺩﻡ ﺭﻓــــﺘﻪ…
ﺁب ﭘﺸت سرش ﺑـﺮﯾــــــــﺰم..…
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﻤﺮﺩ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﯼ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ!
ای که تو گفتی به اسم من کسی رو نداری
دیگه آدم شدی و به من نیازی نداری
فکر نکن دنیا همین طور می مونه به کام تو
من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو
چی خیال کردی منو ول کردی تو دستای باد
چه طوری دلت اومد عشق منو بردی ز یاد
مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت
رفتی و منو فروختی به غریبه عاقبت
میخوام این فکر تورو از تو سرم بیرون کنم
خونه ای که ساخته بودیم توی دل ویرون کنم
میدونم یه روز میشه میای سر حرفای من
اما اون روز دیگه دیره تو دیگه مردی واسه من
دروغ بــه خـوردمـان دادنـد دیـروزی هـا ..
امـروز دلــی بـه دلــی راه نـدارد !
بغــل کـن زانـویتـــ را محکـم
امشبــــ را هــم بـا بغــض بخواب.....