عادت یا عشق.....نمیدونم

من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم.‏‎.‎میدانم یک روز این ها را میخوانى

عادت یا عشق.....نمیدونم

من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم.‏‎.‎میدانم یک روز این ها را میخوانى

اندوه...



انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمی‌کـشانــــد !

در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه می‌کـنی و نـگــــــــــاه.....





این روزها...


این روز ها روح و روانم به شدت افسرده است !
غم دوریت از یک سو ، غم نداشتنت از سوی دیگر . . .
اما دلیل آشفتگیم فرای این ماجرا هاست !
ترس از دل دادگیت به دیگری مرا پریشان کرده !





غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم

که لبخندش دیگران را می گریاند !





بی شک آغوش تو

از عجایب دنیاست
واردش که می شوم زمان بی معنا می شود
هیچ بعدی ندارد
بی آنکه نفس بکشم ،روحم تازه می شود




خوش به حال باد ...

گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…



باران....


دمش گرم...!!!

باران را می گویم...

امشب به روی شانه ام زد و گفت:

تو امشب خسته ای .. استراحت کن!!

من بجایت امشب تا صبح میبارم....





بن بست...


میدونی بن بست زندگی کجاست؟؟

اونجاست که نه میتونی داشته باشیش نه میتونی فراموشش کنی...





نمیدانم....


نمیدانم چگونه میتواند با دیگری بخوابد!؟؟

من،بالشم را عوض میکنم ... دیگر خوابم نمیبرد!






بی لیاقت...


رفت....به سلامت !!!

  من خدا نیستم بگویم صد بار اگر توبه شکستی باز آی ،

آنکه رفت به حرمت آنچه با خود می برد حق بازگشت ندارد !
رفتنش مردانه نبود !! لااقل مرد باشد و بر نگردد ،
خط زدن بر من پایان من نیست ، آغاز بی لیاقتی توست....






غمگین....


هی پاییز !
ابرهایت را زودتر بفرست !
شستن این گرد غم از دل من چند پاییز باران می خواهد





محرم


عطری که از حوالی پرچم وزیده است

ما را به سمت مجلس آقا کشیده است

از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا

صد کوچه بازکنید محرم رسیده است . . . 







من ندار بودم که عروسک قصه هایم پرید!

دارا که باشی سارا با پای خودش به سراغت می آید......





چه جوری طاقت بیارم...


چه جوری طاقت بیارم بی تو بدون چشمات

چه جوری یادم نیارم زدی زیر همه حرفات

اینم از تو که نموندی زدی قلبمو شکوندی

اینم از تو که دونسته پر و بالمو سوزوندی

نمیدونستم که رویا نمیدونستم یه خوابی

کاشکی بودی و می دیدی واسه من نمونده حالی

من بدون تو شکستم چشامو رو دنیا بستم

منی که همیشه گفتم عاشقت بودم و هستم

تموم درد من اینه تو دونسته دل شکوندی

بی وفا شدی تا عشقو از توی چشام تو خوندی





محال...


بـــودنـــــــــت

حتی همین قدر محال
تن پوشی است بر عریانی روح خالی ام....
باش .... حتی همین قدر دور ...
حتی همین قدر محال
هر چه هستی باش ...
شاید سهم من از تو
همین دوری و محال بودن است عزیز
همین خواستن ها نرسیدن ها




تنهایی....


تـنــهایـی یـعنـی :

نـه خــودش هــست کـه از تـــنهایــی درت بیـــاره !
نـه فـــکرش اجـــازه مـــیده ،
تــــنهاییــت رو بــا کـسی دیـــگه پُـــر کـــنی ...






آدم و حوا...


می دانی ....!!

عاشـق تـرین مرد دنیــا آدم بود!
که تـــــــــمام بـــهشـت را بـرای لــبخند حوا فــروخــت...





شب...


شب را دوست دارم

چرا که در تــــاریکی
چهره هــــــا مشخص نیست
و هــــر لحظه
این امیـــــد در درونــــم ریشه می زند
که آمـــــده ای
ولــــی من ندیده ام تو را 





همزبان....


این روزها که از دست مشکلات زندگی بی هواس راه میروی مواظب باش خودت

را در دل کسی نیندازی

یارهای امروز فقط همـــزبان میخواهند نه همـــدرد...





زیادی...


زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی...






بــــوی رفـتن مــی دهــی …

عطـــر تـــازه ای خــــریــــده ای..؟!



تنها....


هـی تـو


مـن کـه زاده ی تـنـهایـیـم ، خـدا تـو را بـرای او نـگـه دارد






ﺑﺒــــــــــﺎﺭ ﺑــــــــﺎﺭﺍﻥ .…
ﻣـــــــــــــﻦ ﺳـــــــــــفر ﮐـــــــﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭم ﮐــــــــﻪ
ﯾــــــــﺎﺩﻡ ﺭﻓــــﺘﻪ…
ﺁب ﭘﺸت سرش ﺑـﺮﯾــــــــﺰم..… 




ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ....


ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯼ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﻤﺮﺩ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﯼ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ!





خط سیاه


ای که تو گفتی به اسم من کسی رو نداری

دیگه آدم شدی و به من نیازی نداری

فکر نکن دنیا همین طور می مونه به کام تو

من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو


چی خیال کردی منو ول  کردی تو دستای باد

چه طوری دلت اومد عشق منو بردی ز یاد

مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت

رفتی و منو فروختی به غریبه عاقبت


میخوام  این فکر تورو از تو سرم بیرون کنم

خونه ای که ساخته بودیم توی دل ویرون کنم

میدونم یه روز میشه میای سر حرفای من

اما اون روز دیگه دیره تو دیگه مردی واسه من




دروغ.....


دروغ بــه خـوردمـان دادنـد دیـروزی هـا ..
امـروز دلــی بـه دلــی راه نـدارد !
بغــل کـن زانـویتـــ را محکـم
امشبــــ را هــم بـا بغــض بخواب.....