کم رنگ است ولی دو رنگ نیست!!!
به ته سیگارهایتان احترام بگذارید
نیندازیدشان زیر پا
چرا انسانها عادت دارند کسانی را که به پایشان میسوزند زیر پا بگذارند؟؟؟
از یه سیگاری بپرسی چرا سیگار میکشی میگه یه نخ سیگار آدم رو آروم میکنه..
در عجبم چرا دوستای من اندازه ی یه نخ سیگار نیستن...
همین که فهمید غم دارم آتش گرفت
به خودت نگیر رفیق.........سیگارم را گفتم
زمانی دلم میگرفت
می نوشتم
اینروزها تا می نویسم
دلم میگیرد ...
دلم گرفته بود
رو به آسمان کردم
بی صدا بارید
انگار خدا هم
دلش نازک است ...
تقصیر برگها نیست..آدمها همینند
نفس میدهی له ات میکنند
من اگر میخندم به اجبار عکاس است
وگرنه بی تو ... من کجا و خنده کجا.....
سوت پایان را بزن
صداقت من حریف هرزگی تو نمیشود..
حالا که میخواهی بروی لطفا قدمهایت را تندتر بردار
دلم را فرستاده ام پی نخود سیاه
من با کناری ات کنار نمی آیم
کنار میروم
هرجا که می بینم نوشته ((خواستن ، توانستن است)) آتش میگیرم
یعنی او نخواست که نشد....
زندگی را باخته ام
مثل کودکی که تمام پس اندازش یک قلک دیگر میشود
حقیقت میدونی و ازم دفاع نمیکنی
کنارِ تو میمیرم و تو اعتنا نمیکنی
مردم تورو از چشم من امشب تماشا میکنن
فردا غریبه ها منو پیش تو پیدا میکنن
کاش اتفاقی رد بشی از کوچه های دلخوری
به روم نیارم که چقدر میخوام که از پیشم نری
هربار با شنیدن صدای تو آروم شدم
حتی واسه ی رفتنت پیش همه محکوم شدم
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن آهنگِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوال-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواهِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...
- یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند !
ادامه مطلب ...
از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم
و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی
من بدهکارت می شوم . . .
دیگر هیچ چیز مشترکی بین ما نیست
تنها آسمانمان یکیست . . .
نمی بخشمت
ولی فراموشت می کنم
همیشه به همین سادکی از ادمای بی ارزش می گذرم . . .
حضورت در کنار من معجزه نبود
نبودنت هم فاجعه نیست
فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود
آنقــدر مرا سرد کرد
از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..لیز میخوریــد
تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت
دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام
تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .
زخم هایم به طعنه میگویند: دوستانت چقدر با نمک اند!
ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت؛
گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !
هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم؛
کـــه دریـــده شـــده ایــــم
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !!!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟
برای کسی که آدم نیست؟؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم
ماندن در بهشت را؟
رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن:
اول : پیدا کردن شباهت ها
دوم : احترام گذاشتن به تفاوت ها
قـدر لحـظـه ها را بـدان
زمـانی می رسد که تـو دیگـر قادر نیستی بگـویـی
جبــران می کـنم . . .
به بعضی رابطهها باید زمان داد ، ادامۀ بعضی رابطهها را نباید امان داد . .
روزی کسی را پیدا خواهید کرد که گذشته شما
برایش اهمیت نداشته باشد
چون میخواهد آینده شما باشد . . .
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم