چی بگم؟؟؟؟
دفعه اول اتفاقی تو کوچه دیدمش، گفت:داداشی میای بازی کنیم؟
بعد اینکه بازیمون تموم شد گفت تو بهترین داداش دنیایی...!!
وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم،چشام همش اونو میدید
میخواستم از ته قلبم بگم که عاشقتم و دوست دارم
اما اون گفت:تو بهترین داداش دنیایی..........
وقتی ازدواج کرد من ساقدوششون بودم و بازم گفت:تو بهترین داداش دنیایی....
وقتی که مرد من زیر تابوتشو گرفتم و مطمئن بودم که اگه میتونست حرف بزنه
میگفت: تو بهترین داداش دنیایی...
چند وقت بعد دفتری کهنه در گوشه ی خراب حیاط خانه مان دیدم
فهمیدم دفتر خاطراتشه..بازش کردم و خوندم
نوشته بود:
دوسش داشتم..عاشقش بودم..اما میترسیدم بگم
واسه همین همیشه می گفتم:
(((( تو بهترین داداش دنیایی ))))
جالب بود...ترس از گفتن اونا رو از هم دور کرد...
سلام چه غمگین چه حیف اگر بموقع حرفی زده میشد چه عشقی پا میگرفت پس یادمان باشد چه زود دیر میشود